اين روزها
اينگونه ام ،ببين:
دستم، چه كند پيش مي رود،انگار
هر شعر باكره اي را سروده ام
پايم چه خسته مي كشدم ،گوئي
كت بسته ا زخَم هر راه رفته ام
تا زير هركجا
حتي شنوده ام
هربار شيون تير خلاص را
□
اي دوست
اين روزها
با هركه دوست مي شوم احساس مي كنم
آنقدر دوست بوده ايم كه ديگر
وقت خيانت است
□
انبوه غم حريم و حرمت خود را
از دست داده است
ديريست هيچ كار ندارم
مانند يك وزير
وقتي كه هيچ كار نداري
تو هيچ كاره اي
من هيچ كاره ام : يعني كه شاعرم
گيرم از اين كنايه هيچ نفهمي
□
اين روزها اينگونه ام :
فرهاد واره اي كه تيشه ي خود را
گم كرده است
□
آغاز انهدام چنين است
اينگونه بود آغاز انقراض سلسله ي مردان
ياران
وقتي صداي حادثه خوابيد
برسنگ گور من بنويسيد:
- يك جنگجو كه نجنگيد
اما ...، شكست خورد
(نصرت رحمانی)
۵ نظر:
انتخابت بسيار مناسب و زيبا بود.
موفق باشي.
این شعر رو من کامل نخونده بودم مرسی خیلی زیباست!
نصرت شاهکاره ، قابل وصف نیست ...
شب چشم ، بگذار چهره ها دروغ بگویند
دیگر عصا شناسنامه ی پیری ست
شیرین فسانه ای است
روزی عصای موسی عمران - شد اژدها
امروز اژدها ، در دست ما عصاست
پیاله دور دگر زد
از دوستی و عشق
بهتان گزیده شد ...
برگرد بنویس دیگه!!غیبت کبری هم بود باید تا حالا تموم می شد خب!
:)
اندوه همینجاست
کنار لیوان خالی
با سایهاش.
(؟)
------
از آقای رحمانی کم خونده بودم... بسیار زیبا بود
ارسال یک نظر