پنجشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۷

بدرود



اين روزها

اينگونه ام ،‌ببين:

دستم، چه كند پيش مي رود،‌انگار

هر شعر باكره اي را سروده ام

پايم چه خسته مي كشدم ،‌گوئي

كت بسته ا زخَم هر راه رفته ام

تا زير هركجا

حتي شنوده ام

هربار شيون تير خلاص را


اي دوست

اين روزها

با هركه دوست مي شوم احساس مي كنم

آنقدر دوست بوده ايم كه ديگر

وقت خيانت است


انبوه غم حريم و حرمت خود را

از دست داده است

ديريست هيچ كار ندارم

مانند يك وزير

وقتي كه هيچ كار نداري

تو هيچ كاره اي

من هيچ كاره ام : يعني كه شاعرم

گيرم از اين كنايه هيچ نفهمي


اين روزها اينگونه ام :

فرهاد واره اي كه تيشه ي خود را

گم كرده است


آغاز انهدام چنين است

اينگونه بود آغاز انقراض سلسله ي مردان

ياران

وقتي صداي حادثه خوابيد

برسنگ گور من بنويسيد:

- يك جنگجو كه نجنگيد

اما ...، شكست خورد

(نصرت رحمانی)