یکشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۷

!


گاهی طعم تلخ و دوست داشتنی قهوه با تلخی مستمر زندگی آمیخته می شه. لذت زور زدن برای بیرون کشیدن کلماتی از پستوی ذهن که اول و آخرش با آلت جنسی مذکر یا مؤنث همراه نمیشه و پرسه در فضائی با گستره ی واژگانی دیگر و انتخاب دقیق جملات دچار وقفه میشه.حتی یادآوری جاهلیت های دوران روشنفکرنمایانه ی گذشته و بلغور فلان اسم و ورق زدن بهمان کتاب هم لبخندی به لب نمی نشونه.توقف ماشین حضور پیام آورانی رو اعلام میکنه که با اون چهره های عجیب نه حاصل ماده ی توهم زا هستند و نه توهم بیماری روانی و نه حتی روایتی سوررئال!همه چیز رئاله رئاله!باز شدن کلاسور قهوه ای و هویدا شدن علامت بالای ورقه به جای دود در فضای تاریک کافه، بانگ جرسی رو برای شادی های کوچک متصل به غم های بزرگ به پرواز در میاره!
تعطیل!!